محل تبلیغات شما
http://s9.picofile.com/file/8340109226/126171adf6232d17d826e9152135bf6d2.jpg

 قسمتی از متن این رمان:
-خانم. خانم عزیز .شما نمیتونین همینطوری سرتونو بندازین پایین وارد
اتاق رییس بشین ، اقای مهندس الان وقت ندارن.!
بی توجه به تذکرش وارد اتاق شدددم ، دنبالم اومد و رو به اون گفت: اقای
مهندس من بهشون گفتم که وقت شما.
سرشو باالا گرفت و نگاه خالی و بی روح و بی تعجبش و از روی صورت من
به چشمهای خانم شکوری دوخت و گفت: شما بفرمایید خانم شکوری.
شکوری چشم غره ای بهم رفت واز اتاق خارج شد.
دسته گلم رو روی میز گذاشدتم . روی صندلی جلوی میزش نشستم وبه
چشمهاش خیره شد.
خشک گفت: امری داشتید.

 

دانلود فایل رمان در ادامه مطلب . . . .



من هرگز دخترم را از هراس قضاوت‌ها، تغییر نخواهم داد

می داند که من دیوانه‌وار دوستش دارم و

رمان خیلی زیبا به نام «دردم»

خانم ,روی ,شکوری ,بی ,رمان ,رو ,و بی ,خانم شکوری ,بهم رفت ,ای بهم ,غره ای

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mike's blog ساعت مچی فانتزی عروسکی کارتونی کودکانه بچه گانه پسرانه زنانه دخترانه 2021 شب شکن2 کانون حرکات اصلاحی و مشاوره تغذیه مجید روهنده remilesria Katharine's collection Thelma's style kodakaneh.mihanblog.com آموزشی - سرگرمی- جالب